loading...
فار30 بلاگ | Far30Blog.Ir
حمید بازدید : 376 یکشنبه 27 فروردین 1391 نظرات (1)
دو مرد که به شدت بیمار بودند در یک بیمارستان بستری شدند، یکی از آنها اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر به مدت یک ساعت روی تخت بنشیند تا به خشک شدن مایعات درون ریه ‏هایش کمک شود.

تخت او کنار پنجره اتاق بود. مرد دیگر مجبور بود تمام وقت خود را درازکش روی تخت بخوابد. آنها راجع به همسر و خانواده شان، خانه، شغل، دوران سربازی و جاهایی که به هنگام مرخصی می رفتند صحبت می کردند.

هر روز بعد از ظهر، هنگامی که مرد کنار پنجره فرصت نشستن می یافت، شروع به توصیف همه آن چیزهایی که می توانست بیرون از پنجره ببیند، برای هم اتاقی اش می کرد. مرد دیگر در آن یک ساعته که دنیا برایش توصیف می شد، با رنگ، بو، طراوت و پویایی دنیای بیرون، جانی دوباره می گرفت. پنجره به پارکی با دریاچه ای زیبا مشرف بود. اردک ها و قوها روی آب بازی می کردند و کودکان به بازی با قایق های کاغذی اشان مشغول بودند. عاشقان جوان دست در دست هم در میان گل های رنگارنگ قدم می زدند.

درختان کهنسال و با شکوه، آرایش خاصی به این منظره داده بودند و در دوردست ها منظره ای بدیع از آسمان شهر پیدا بود.

مشاهده بقیه داستان در ادامه مطلب ..

هنگامی که مرد در کنار پنجره جزییات این مناظر لطیف را به زیبایی شرح می داد، دیگری چشمان خود را می بست و این صحنه های روح نواز را مجسم می کرد. روزها و هفته ها سپری می شدند.


یک روز صبح هنگامی که پرستار برای آن دو آب آورده بود، تا دست و رویشان را بشوید، با بدن بی جان مرد کنار پنجره روبرو شد که با آرامش تمام در خواب چشم از جهان فرو بسته بود.پرستار متاثر شد و کارکنان بیمارستان را صدا زد تا جنازه را از اتاق ببرند. به محض اینکه اوضاع مناسب به نظر رسید، مرد دوم درخواست کرد در صورت امکان او را به تخت کنار پنجره منتقل کنند. پرستار از این جا به جایی خوشحال شد و بعد از اینکه مطمئن شد که مرد راحت است، او را تنها گذاشت.


مرد به آرامی و در حالی که درد می کشید، خود را به روی آرنج چرخاند تا اولین نگاه خود را به جهان بیرون بیندازد، اما تنها با دیواری بلند روبرو شد! 


مرد پرستار را صدا زد و به او گفت که هم اتاقی اش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می کرده است، اما الان ......


پرستار گفت: ولی آن مرد کاملا نابینا بود !

برچسب ها داستان , داستان جالب , داستان آموزنده , داستان طنز , 2 خلبان نابینا , dastane jadid , dastan , new story , new , new 91 , dastan jadid farvardin 91 , داستان خنده دار , داستان طنز جدید , داستان طنز جدید فروردین 91 , داستان طنز فروردین 91 , داستان های خنده دار , داستان های جدید , داستان های فروردین 91 , داستان های طنز , هواپیما , داستان هواپیما , داستان دو خلبان هواپیما , داستان خلبان هواپیما , داستان خلبان نابینا هواپیما , داستان هوایی , داستان های هوایی , داستان های ترس و خنده , داستان های ترسناک , داستان های جدید فروردین 91 , داستا 91 , داستان 91 , دوربین مخفی , بهترین داستان های فروردین ماه , بهترین و جدیدترین داستان ها , جدیدترین داستان های 91 , جدیدترین داستان های فروردین ماه 91 , داستان آموزنده جدید , داستان بسیار زیبا , داستان جدید , داستان فروردین ماه 91 , داستان های آموزنده فروردین ماه 91 , داستان های آموزنده و جالب , داستان های بسیار زیبا , داستان های زیبای خواندنی , داستان های فروردین ماه 91 , داستان های کوتاه جدید , داستان کوتاه (درس زندگی) , داستان کوتاه جالب , داستان کوتاه جدید , داستان کوتاه جدید فروردین ماه , داستان کوتاه فروردین ماه 91 , داستانک آموزنده , داستانک جالب , داستانک جدید , dastane kotah , dastan jadid , داستان عاشقانه جدید , داتان 2 مرد بیمار , داستان 2 مرد بیمار , داستانی از زندگی انسان ها , داستانی از دو مرد بیمار ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 390
  • کل نظرات : 52
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 20
  • آی پی امروز : 86
  • آی پی دیروز : 74
  • بازدید امروز : 757
  • باردید دیروز : 533
  • گوگل امروز : 13
  • گوگل دیروز : 9
  • بازدید هفته : 2,584
  • بازدید ماه : 11,932
  • بازدید سال : 58,662
  • بازدید کلی : 808,043